در فقه اسلامی، پارادایم ها و الگوواره های چندی در طول زمان هزار و اندی سال آن وجود داشته است. معروف ترین الگوواره در طول تاریخ فقه اسلامی، فقه فردی و شخصی است. این عملا جریان حاکم بر فقه اسلامی بود هر چند که هر از گاهی مکتب های فکری با رویکردهای دیگر از جمله فقه اجتماعی و فقه اخلاقی نیز بوجود آمد. مکتب های فکری، رویکرد نظری یا عملی مشترک است که بر مسایل مشابه کار می کند و از نظر مسلک یا عقیده تابع یک رهبر فکری است. مساله مکتب اصولی جدید که با رهبری وحید بهبهانی آغاز شده و بر جریان اخباری گری و مکتب آن حاکم شد.
امام خمینی(ره) به عنوان رهبر جریان فقه اجتماعی و سیاسی با رویکرد ولایت فقیه، یک پارادایم را در فقه اسلامی رهبری کرده است. پارادایم و الگوواره راه پذیرفته شده برای تفکر است که برای یک دوره معین سوال های اساسی و پاسخ های آنها را برای پژوهشگران آن راشته فراهم می آورد. وقتی در علمی، مکاتب فکری، دیگر مشخصه آن علم نیست، بلکه اکثریت دانشمندان آن رشته بر مباحث نظری و روش شناسی توافق دارند در آن مرحله یک الگوی مشترک تمام رشته را تعریف می کند و دیگر واقعیت های بی رقیب وجود نخواهد داشت؛ البته ممکن است پارادایم و سرمشق تغییر کند و سرمشق جدیدی جایگزین شود.
در فقه نیز این اتفاق افتاده است؛ زیرا الگوواره فقه فردی در زمان امام خمینی(ره) و پس از آن دارای رویکردی اجتماعی شد و فقه اجتماعی در میان فاضلان حوزوی قدر و منزلتی یافته است؛ هر چند که هنوز سردمداران فقه فردی نفس می کشند، ولی می توان گفت که نفس های آخر است؛ زیرا با فقه فردمحور نمی توان نظام سیاسی و اجتماعی داشت؛ سردمداران فقه فردی نمی توانند در برابر پرسش های اجتماعی فراگیر کنار بکشند و ناچارند خود را با این واقعیت هماهنگ کنند که فقه فردمحور نمی تواند پاسخی درست به مشکلات و پرسش ها و معضلات اجتماعی باشد که فرد نیز گرفتار آن است؛ در محیطی که دیگر از فرد و شخص و حریم های خصوصی چون سابق خبری نیست؛ زیرا گفتمان های اجتماعی همه رفتارهای شخصی را نیز مدیریت می کند، اولیای فقه فردی باید برای حفظ خود و موقعیت خویش ابعادی را فقه اجتماعی را در نظریه ها و فتاوای خویش وارد کنند.